English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2668 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
We must find a basic solution. U باید یک فکر اساسی کرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ground state U نیروی اساسی حالت اساسی
double coincidence of wants U زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
substantial U اساسی
net U اساسی
nets U اساسی
nett U اساسی
earthshaking U اساسی
fundametal U اساسی
basilar U اساسی
functional U اساسی
capital U اساسی
groundlessness U بی اساسی
hypostatic U اساسی
ground U اساسی
cardinal U اساسی
cardinals U اساسی
On what basis (ground) U بر چه اساسی ؟
unsubstantial U بی اساسی
material U اساسی
materials U اساسی
rudimental U اساسی
radicals U اساسی
key projects U اساسی
organic U اساسی
radical U اساسی
pivotal U اساسی
Hon U اساسی
vital <adj.> U اساسی
substantive [essential] <adj.> U اساسی
basic U اساسی
fundamental U اساسی
quintessential <adj.> U اساسی
essential <adj.> U اساسی
major <adj.> U اساسی
meatiest U اساسی
essentials U اساسی
essential U اساسی
meaty U اساسی
meatier U اساسی
constitutional U اساسی
basal U اساسی
basics U اساسی
vital U واجب اساسی
strategic variables U متغیرهای اساسی
reformation U اصلاح اساسی
spine wall U دیوار اساسی
ground plans U طرح اساسی
substantiality U حالت اساسی
to let the saw dust out of U پوچی یا بی اساسی
unsubstantiality U بی اساسی بی اهمیتی
ground plan U طرح اساسی
purview U مواد اساسی
over haul U تعمیر اساسی
basic linkage U پیوند اساسی
basic surplus U مازاد اساسی
constitutional law U حقوق اساسی
basic variable U متغیر اساسی
rationale U علت اساسی
essential oil U روغن اساسی
volatile oil U روغن اساسی
functional distribution U توزیع اساسی
fundamental rules U قواعدیاقوانین اساسی
constitutional low U قانون اساسی
brass tacks U مسایل اساسی
constitution U قانون اساسی
constitutions U قانون اساسی
basically U بطور اساسی
basic deficit U کسری اساسی
basic U اساسی مقدماتی
radical U طرفداراصلاحات اساسی
basics U مقدماتی اساسی
basics U اساسی مقدماتی
basic U مقدماتی اساسی
radicals U ریشگی اساسی
radical U ریشگی اساسی
rite U فرمان اساسی
base repair U تعمیر اساسی
radicals U طرفداراصلاحات اساسی
revolutionises U تغییرات اساسی دادن
revolutionised U تغییرات اساسی دادن
myosin U پروتئین اساسی عضله
nonbasic variable U متغیر غیر اساسی
unconstitutionality U مغایرت با قانون اساسی
supplementalary constitution law U متمم قانون اساسی
nonessential goods U کالاهای غیر اساسی
revolutionising U تغییرات اساسی دادن
revolutionize U تغییرات اساسی دادن
radicals U طرفدار اصلاحات اساسی
revolutionized U تغییرات اساسی دادن
revolutionizes U تغییرات اساسی دادن
field theory U نظریه اساسی میدان
revolutionizing U تغییرات اساسی دادن
conditions of sale U شرایط اساسی معامله
essential fatty acids U اسیدهای چرب اساسی
radical U طرفدار اصلاحات اساسی
punch line U جمله اساسی واصلی
punch-line U جمله اساسی واصلی
punch-lines U جمله اساسی واصلی
bill of rights U قانون اساسی امریکا
organic U اندام دار اساسی
fundamental U اصولی مقدماتی اساسی
constitutions U مشروطیت قانون اساسی
constitution U مشروطیت قانون اساسی
Fundamental ( radical) changes. U تغییرات اساسی وعمده
A fundamental (slight) difference. U اختلاف اساسی ( جزئی )
constitutional U مطابق قانون اساسی
constitutionality U مطابقت با قانون اساسی
primordial U عنصر نخستین اساسی
deeping of capital U پایه گذاری اساسی سرمایه
iowa tests of basic skills U ازمونهای مهارتهای اساسی ایووا
stapling U اساسی مرکز بازرگانی عمده
federal constitution U قانون اساسی دولت متحده
basic direct access method U روش دستیابی مستقیم اساسی
stapled U اساسی مرکز بازرگانی عمده
staple U اساسی مرکز بازرگانی عمده
accidental غیر اساسی پیش آمدی
essential singularity U نقطه تکین اساسی [ریاضی]
basic sequential access method U روش دستیابی ترتیبی اساسی
the essential [inherent] [intrinsic] task U کار مهم و ضروری [یا اساسی]
bdos U سیستم عامل اساسی دیسک
reform U اصلاح اساسی کردن یا شدن
reforms U اصلاح اساسی کردن یا شدن
desideratum U ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
reformer U پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
one of the [basic] fundamental tenets of democracy U یکی از اصول پایه [اساسی] دموکراسی
reformers U پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
basic crops U محصولات کشاورزی اساسی مانند گندم
bios U سیستم اساسی ورودی و خروجی بایوس
ground rule U وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
unconstitutional U بر خلاف قانون اساسی برخلاف مشروطیت
karyolymph U ماده اساسی زمینه هسته سلولی
basic telecommunications access method U روش دستیابی ارتباطات راه دور اساسی
time the essence of the contract U مدت در حالی که از اصول اساسی عقد باشد
basic indexed sequential acess method U روش دستیابی ترتیبی شاخص دار اساسی
basic partitioned access method U روش دستیابی قسمت بندی شده اساسی
five fundamental economic questions U پنج سوال اساسی اقتصادی : چه چیز تولید شود
bsam U Access Sequential Basicروش دستیابی ترتیبی اساسی ethod
panel U صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
btam U BasicTelecommunicationsAccess روش دستیابی ارتباطات راه دور اساسی ethod
bdam U Access Direct Basic روش دستیابی مستقیم اساسی ethod
panels U صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
bpam U Access Partitioned Basicروش دستیابی جزء بندی شده اساسی ethod
constitutionalism U اعتقاد به حقانیت حکومت مشروطه اعنقاد به لزوم حاکمیت قانون اساسی
sbc U یک کامپیوتر کوچک با قابلیت اجرای انواعی ازکاربردهای اساسی تجاری Computer Board Single یک برد CPU ,
to have to U باید
maun U باید
the f. of a table U باید
shall U باید
in due f. U باید
there is a rule that... U که باید.....
must U باید
ought U باید
should U باید
outh U باید
p system U سیستم عامل ریزکامپیوتری باامتیاز اساسی که برنامههای نوشته شده برای ان روی محدوده گستردهای ازماشینهای گوناگون کار میکند
you must know U باید بدانید
We have to go as well. U ما هم باید برویم .
it is to be noted that U باید دانست که
i must go U باید بروم
i ought to go U باید بروم
i ougth to go U باید بروم
i ougth to go U باید رفت
it is necessary for him to go U باید برود
it is necessary to go U باید رفت
ought U باید وشاید
one must go U باید رفت
how shall we proceed U چه باید کرد
as it deserves U چنانکه باید
It must be granted that … U باید تصدیق کر د که …
ups U منبع تغذیه که حاوی منبع متناوب است به قط عات ,حتی پس از یک خرابی اساسی
comme il faut U چنانکه باید وشاید
chicane U مانعی که باید دور زد
Water must be stopped at its source . <proverb> U آب را از سر بند باید بست .
I must leave at once. باید فورا بروم.
Let us see how it turns out. U باید دید چه از آب در می آید
You should have told me earlier. U باید زودتر به من می گفتی
to d. what to say U اندیشیدن که چه باید گفت
you must go U شما باید بروید
you might have come U باید امده باشید
we must winnow away the refuse U اشغال انرا باید
One must suffer in silence. U باید سوخت وساخت
What can't be cured must be endured. <idiom> U باید سوخت و ساخت.
to do a thing the right way U کاری راچنانکه باید
shall i go? U ایا باید بروم
prettily U بخوبی چنانکه باید
enow U بسنده انقدرکه باید
he needs must go U ناچار باید برود
it is to be noted that U باید ملتفت بود که
he must have gone U باید رفته باشد
it is to be noted that U باید توجه کردکه
the needful U انچه باید کرد
meetly U چنانکه باید و شاید
delivery U تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
deliveries U تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary. U بااین حقوق کم باید بسازم
he is much to be pitted U بحالش باید رحم کرد
I must be going now. U الان دیگه باید بروم
There must be a catch(trick)in it. U باید حقه ای درکار باشد
One must tackle it in the right way. U هرکاری را باید از راهش وارد شد
how shall we proceed U چگونه باید اقدام کرد
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1tink and grow rich
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1they have to be self-consistently determined.
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com